چاپ کردن این صفحه

عفو و گذشت در کلام سومین وارث غدیر امام حسین علیه السلام

عفو و گذشت در کلام سومین وارث غدیر امام حسین علیه السلام

آیات:

إِنْ تُبْدُوا خَیراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اَللّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً
اگر نیکیها را آشکار یا مخفی سازید، و از بدیها گذشت نمایید، خداوند بخشنده و تواناست(و با اینکه قادر بر انتقام است، عفو و گذشت می کند).
النساء - آیه 149
خُذِ اَلْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْجاهِلِینَ
(به هر حال) با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر، و به نیکی ها دعوت نما، و از جاهلان روی بگردان(و با آنان ستیزه مکن)!
الاعراف - آیه 199

روایات:

امام حسین علیه السلام فرمودند: «اعْفَی النَّاسِ مَنْ عَفی عَنْ قُدْرَةٍ»؛
با گذشت ترین مردم آن است که در موضع قدرت عفو کند.
منبع: کشف الغمه، ج 2، ص 30.
  إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مَنْ كَانَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَلْيَدْخُلِ الْجَنَّةَ فَيُقَالُ مَنْ ذَا الَّذِي أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ فَيُقَالُ الْعَافُونَ عَنِ النَّاسِ
هنگامى كه بندگان در پيشگاه خدا مى ‏ايستند، آواز دهنده ‏اى ندا دهد: آن كس كه مزدش با خداست برخيزد و به بهشت رود. گفته مى ‏شود: چه كسى مزدش با خداست؟ مى ‏گويد: گذشت كنندگان از مردم.
بحارالانوار(ط-بیروت) ج64، ص266
عفو وگذشت یکی از فضیلت ها ومنش های نیک در رفتار واخلاق انسانی است کسانی که رنگ خدایی به خود می گیرند انسان های با گذشتی هستند که از خطا وگناه واشتباه دیگری چشم می پوشند عفو به معنی گذشت از گناه وخطای دیگری وخودداری از مجازات خطاکار وگناهکار می باشد.
 یکی از راه های رسیدن به بسیاری از کمالات ومقامات انسانی است که در آیات قرآن بیان شده است هر کسی که بخواهد مصداق عناوین بلند ومقامات والایی چون نیکو کاری وشکیبایی وپرهیزکاری شود واز محبت وگذشت الهی برخوردار گردد وبسیاری از بلاها ومصیبت ها وگرفتاری ها را رفع کند ودر نزد مردم بزرگ ومحبوب شود واز رحمت خاص خداوندی وعنوان محبوب وحبیب الهی بهره مند گردد باید از این راه سود جوید.
عفو به معنای کنترل ومهار خشم وعواطف وچشم پوشی از حقوق خود است واین موجب می شود تا انسان صبر را در مقام خشم وغضب تجربه کند تکرار این گونه اعمال در انسان باعث می شود تا صبر وشکیبایی در انسان تقویت شود وآدمی به پاداش صابران برسد به این معنی که مقام صابران پاداش عمل عفوی می شود که خود مصداق صبر حالی وحالتی بوده است وخداوند در آیات 34و35سوره فصلت صبر را عاملی برای گذشت انسانها در برابر بدی ها می شمارد
بسیاری از مردم در این اندیشه اند که بتوانند به مقامات بلند انسانی دست یابند واز فواید وآثار آن بهره مند گردند این اشتیاق در جوانان بیشتر از سایر اقشار مشاهده می شود از آنجائیکه از نظر بدنی وآرزوها وآمال در جایگاهی قرار دارند که هر چیزی را می جویند ودر پی هر نام ونشانی می روند تا ناشناخته هارا کشف ونایافته هارا بیابند علاقه واشتیاق شگفتی برای دست یابی به کمالان ومقامات از خود نشان می دهند آنان در جستجوی عرفان ومقامات عرفانی ویا راز ها ورمزها ی طبیعت درون وبیرون به سوی هر کسی کشیده شده وبه هر جایی سرک می کشند در بسیاری از موارد با شکست روبرو می شوند وبه سبب عجله در دست یابی به هر چیزی در دام نا اهلان می افتند این در حالی است که قرآن راه های بسیار ساده وروشنی را پیش هر کسی که در جستجوی حقیقت ومقامات وکمالات انسانی است قرار داده است یکی از آموزه های قرآنی برای دست یابی به کمالات راه عفو وگذشت است
غفران نسبت به گناه مسلم است و متعلق به آن می شود، ولی عفو در مقابل هر خطاء و اشتباه و گناهی اطلاق شده، و اغلب اوقات نسبت آن به صاحب خطاء داده می شود. پس غفران به معنی بخشیدن، و عفو به معنی در گذشتن است، و چون معصیت و گناه در مقابل پروردگار است؛ اکثر اطلاق غفران نیز از جانب خداوند متعال صورت خواهد گرفت.
و از لحاظ اینکه شخص مؤمن لازمست متصف به صفات خدا باشد، در این مورد هم چنین است، یعنی کسی که می خواهد از بندگان مقرب خدا باشد، می باید در باطن و حقیقت با صفات الهی و با غفران و عفو موصوف گشته، و خطاهای دیگران را مورد مؤاخذه قرار نداده، و از آنان چشم پوشی و اغماض نماید. البته این دو صفت وقتی در دل انسان جایگیر و ثابت می شود که؛ خود مورد مغفرت و عفو الهی قرار گرفته، و دل پاک و نورانی و خاضع داشته، و از صفات حیوانی و شیطانی دور باشد.
و حقیقت عفو اینست که: شخص گناهکار را چشم پوشی و اغماض کرده و به ظاهر او را ملزم به خطاء و گناهش ننمایی، و از آنچه به تو رسیده است از اهانت و ضرر و ناراحتی، از باطن و قلب ببخشی، و اضافه بر اینها او را نیکویی و خوبی روا بداری.
و هرگز کسی نتواند به مقام حقیقی عفو برسد، مگر آنکه پروردگار متعال گناههای گذشته و آینده او را عفو فرموده، و او را به خلعت کرامت و بر گزیدگی خود زینت داده، و از پرتو نور مبارک خود او را بپوشاند. آری عفو و غفران از صفات خداوند عزیز است، و آنها را در دلهای بندگان مخصوص و انتخاب شده خود قرار می دهد، تا مانند حق تعالی با بندگان و افراد مردم با بخشش و گذشت رفتار کرده، و با صفات و اخلاق الهی متخلق گردند.
خداوند متعال از همین نظر است که می فرماید: عفو کنند و اغماض نمایند، و آیا دوست نمی دارید که خداوند جهان نیز از شما عفو فرموده و گناههای شما را ببخشد، و خداوند متعال آمرزنده و مهربان است به بندگان خود.
امام حسین علیه السلام در آداب اجتماعی و حسن معاشرت با دور و نزدیک، بلند پایه و بی نظیر بود. خصال آن حضرت، سرشار از عفو و گذشت است.
جمال الدین محمد زرندی حنفی مدنی روایت کرده که از حضرت زین العابدین از پدرش امام حسین علیه السلام نقل می کند که فرمود: «اگر مردی به من دشنام دهد در این گوش (و به گوش راستش اشاره فرمود) و عذر بیاورد در گوش دیگرم، عذر او را می پذیرم؛ زیرا امیرالمؤمنین علیه السلام از جدم پیغمبر صلی الله علیه وآله برای من نقل فرمود:
لا یرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ یقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اوْ مُبْطلٍ
وارد حوض (کوثر) نمی شود کسی که عذر را نپذیرد؛ خواه عذرآور حق بگوید یا باطل. (نظم درر السمطین؛ ص 209- )
استثناءدرعفو 
در کنار تمام آنچه در فضیلت و اهمیت عفو و اغماض نسبت به خطا و گناه دیگران گفته شد باید یک نکته مهم را نیز مدنظر قرار داد و آن اینکه گذشت در جائی ارزش و فضیلت و تأثیرگذار است که شخص خطاکار از کرده خود پشیمان شده و از راه خطا برگشته باشد و هیچ اصراری بر انجام اعمال بد و خطای خود نیز نداشته باشد. اما اگر گذشت، موجب گستاخی و جری‌تر شدن وی شود و یا زیان‌های بیشتری را متوجه فرد و جامعه کند بویژه در رابطه با تبهکاران و جانیان سابقه‌دار که امیدی به اصلاح آنها نیست، گذشت در چنین شرایطی کاری نابجا و خلاف عقل و توصیه‌های دینی است و از آن نهی شده است.
مراتب عفو از دیدگاه قرآن کریماز نظر قرآن كريم، عفو و بخشش داراى سه مرتبه است:
مرتبة اوّل؛ اين است كه انسان بدى ديگران را ببيند، امّا برای خدا از آن بگذرد. خداوند تعالى در قرآن خطاب به پيامبر «ص»مى‏فرمايد: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[1]
مرتبة دوّم‏؛ آن است كه انسان بدى ديگران را نبيند. قرآن كريم، ناديده گرفتن ظلم و بدى ديگران را «صفح» می نامد و از مؤمنين می خواهد كه‏ نسبت به هم‏ صفح داشته باشند تا مورد مغفرت الهى واقع شوند: «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ‏»[2]
كسى كه انتظار دارد خداوند در قيامت او را ببخشايد، بايد خود نيز، كسانى را كه در حقّ او ظلم كرده‏ اند، ببخشد و مهم‏تر اينكه ظلم آنان را نديده بگيرد.
مرتبة سوّم؛ آن است كه انسان در مقابل بدى ديگران، نسبت به آنها نيكى كند. اين مرتبه از گذشت، انصافاً مشكل‏تر از مراتب قبلى است، امّا بايد دانست كه در تعاليم دينى، اين‏گونه عفو و احسان مورد تأكيد فراوان واقع شده و به‏ صورت جدّى از مسلمانان خواسته شده كه اين‏چنين باشند. قرآن‏كريم می فرمايد: «يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ»[3]، «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَة»[4]
1. اعراف / 199
2. نور / 22
3. قصص / 54
4. مؤمنون / 96
پاسخ بدی به نیکیدر تاریخ زندگانی امام حسین علیه السلام آمده است که فردی به نام «عصام بن مصطلق» می گوید: من کینه عجیبی نسبت به اهل بیت علیهم السلام در سینه داشتم، وارد مجلسی شدم، امام حسین علیه السلام را دیدم در حال سکوت نشسته است، پرسیدم: تو پسر علی هستی؟ و ضمن آن شروع به دشنام دادن کردم.
حضرت فرمود: اعوذ باالله من الشیطان الرجیم؛
«خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرفِ وَ اعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ»1
«عفو و بخشش را پیشه گیر و به معروف امر کن و از نادانان دوری نما. »
آنگاه فرمود: اگر کمک می خواهی به تو کمک می کردیم، اگر مهربانی می خواستی مهربانی می کردیم، اگر هدایت می خواستی تو را هدایت می کردیم. عصام می گوید:
بسیار پشیمان شدم و سرم را به زیر انداختم.
حضرت آیه 92 سوره یوسف را تلاوت کرد که:
«لا تَثْریبَ عَلَیکمُ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَّهُ لَکمْ وَ هُوَ ارْحَمُ الرّاحِمِینَ»2
«امروز هیچ ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است. »
سپس حضرت بدون این که از عمل من چیزی به زبان بیاورد، پرسید: اهل شام هستی؟3
پی نوشت ها
1-سوره اعراف: آیه 199-
2-سوره یوسف: آیه 92-
3-فرهنگ سخنان امام حسین علیه السلام: دشتی، ص 498-
منبع: کربلا، اخلاق و عرفان، ص: 65
 
عفو شگفت‌آور حر توسط امام حسین«ع»عاشورا و کربلا، معلّم اخلاق بشریّت است و درس‌های آموزنده فراوانی دارد. بر این اساس، لازم است علاوه بر عزاداری برای امام حسین«ع»، به نکات اخلاقی قیام آن حضرت توجه و عمل شود. یکی از آن درس‌ها، درس عفو و گذشت حضرت سیّدالشّهداء«ع» است.
حرّ بن یزید ریاحی ظلم بزرگی در حق‌ّ امام حسین«ع» و یاران ایشان روا داشت و به قول خودش  اولین کسی بود که بدن حضرت زینب«ع» را لرزاند. او باعث شد که امام«ع» و عیال و یاران آن حضرت در بیابان گرم و سوزان کربلا، بدون آب و آذوقه محصور شوند؛ زیرا وقتی مانع حرکت آنان به سمت کوفه شد، امام حسین«ع» قصد بازگشت داشتند، امّا حر اجازه بازگشت هم به آنها نداد و به دلیل خودداری آن حضرت از بیعت با یزید، ایشان را محاصره و متوقف کرد. سپس لشکریان ابن زیاد به کربلا آمدند و آن حادثه ناگوار تاریخی رخ داد. در واقع، مسبّب محاصره کاروان امام حسین«ع»، شهادت ایشان و اسارت عیال، حر بود.
بالأخره حر خیلی بدی کرد، اما روز عاشورا به راستی پشیمان شد. از اطرافیان او نقل شده است که بدنش می‌لرزید و می‌گفت: خود را بین بهشت و جهنّم می‌بینم. در همین حال و در حالی که فرمانده لشکر بود، همه چیز را رها کرد و به سوی امام حسین«ع» روانه شد. نرسیده به خیام حرم پیاده شد و با تضرّع و زاری و با شکسته نفسی در حال حرکت بود. حضرت اباعبدالله‌الحسین«ع» وقتی از دور حر را دیدند، بدون توجه به بدی و شدّت اقدام قبلی او، نخواستند شاهد ذلّتش باشند؛ از این رو به حضرت ابالفضل«ع» امر کردند به استقبال او برود. حضرت ابالفضل هم او را با عزّت، نزد امام آورد و آن حضرت بدون هیچ‌گونه سرزنشی، او را بخشیدند.
حر، از شدّت شرمندگی سر به زیر و سرافکنده بود و هرچه امام حسین«ع» می‌فرمودند: تو را عفو کردم، سرش را بالا نمی‌آورد و خجالت می کشید در روی ایشان نگاه کند.
سپس به امام حسین«ع» عرض کرد: اگر مرا عفو کردید، اجاره بدهید تا در راه شما جهاد کنم. امام حسین«ع» هم به او اجازه رفتن به میدان دادند. او کارزار جانانه‌ای کرد تا بالأخره سپاه دشمن گرد او را گرفتند و به شهادت رسید. وقتی روی خاک افتاد، امام«ع» به بالین او رفتند و سرش را به دامن گرفتند. این حرکت عاطفی امام حسین«ع» برای هیچ‌کس حتی برای فرزند دلبندشان حضرت علی اکبر«ع» تکرار نشد. بعد، دستمالی آوردند و زخم پیشانی حرّ بن یزید ریاحی را بستند.
عفو حر توسط امام حسین«ع»، در حالی که او مسبّب مصائب ایشان بود شگفت‌آور است و شگفتی بیشتر، از نادیده گرفتن گناه بزرگ او و نیز از لطف و محبّت آن امام بزرگوار حاصل می‌شود.
عفو و بخشش پیامبر(ص)
همسر یکی از اشراف یهود بنام زینب دختر حارث، به تحریک یهودیان تصمیم گرفت پیامبر(ص) را از طریق زهر به قتل برساند. او می دانست که پیامبر(ص) به دست گوسفند علاقمند است؛ دست گوسفندی را تهیه کرد و پخت و به زهر آلوده کرد و به عنوان هدیه به حضور پیامبر(ص) آورد؛ پیامبر(ص) رد احسان نکرد و هدیه را پذیرفت. تا لقمه اول از آن غذا را به دهان گذاشت، احساس مسمومیت کرد و آن را از دهان بیرون ریخت و دستور داد آن زن را احضار کردند. پس از گفتگوئی، پیامبر(ص) با کمال بزرگواری آن زن را بخشید و به این ترتیب درس عفو و گذشت را که یکی از مهمترین صفات اخلاقی است، در شدیدترین حوادث به جهانیان آموخت. (1)
1- بحار، ط قدیم، ج 6؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 352-
منبع: داستانها و پندها، ج 5
رفتار در برابر شخص نادانامام محمد باقر(ع) فرمود: حضرت امیر علی علیه السلام نماز صبح را در وقت فضیلت می خواند و تا اول آفتاب به تعقیب نماز اشتغال داشت. موقعی که خورشید طلوع می کرد، عده ای از افراد فقیر و غیر فقیر گردش جمع می شدند. به آنان احکام دین و قرآن می آموخت و در ساعت معین به کار تعلیم خاتمه می داد و از جا حرکت می کرد.
روزی از مجلس درس خارج شد؛ بین راه با مرد جسوری برخورد نمود و درباره آن حضرت کلمه قبیحی گفت. (راوی می گوید: امام باقر نفرمود آن مرد بی ادب که بود و نامش چه بود. )
علی علیه السلام از شنیدن آن سخن دوباره به مسجد برگشت. به منبر رفت و دستور داد مردم را خبر کنند تا در مسجد گرد آیند. به قدر کافی جمعیت آمد و آن مرد بی ادب نیز در مجلس حضور یافت.
حضرت پس از حمد باری تعالی فرمود: محبوب تر از هر چیز نزد خداوند و نافع تر از هر چیز برای مردم، پیشوای بردبار و عالم به تعالیم الهی است و چیزی مبغوض تر نزد خدا و زیانبارتر برای مردم، از نادانی و بی صبری رهبر نیست. بعد چند جمله ای درباره انصاف و طاعت الهی سخن گفت.
سپس فرمود: کسی که ساعت قبل سخنی به زبان آورد کجا است؟ مرد جسور که نمی توانست گفته خویش را انکار نماید، به صدای بلند گفت: یا امیرالمؤمنین این منم که در مجلس حاضرم.
حضرت فرمود: اما من اگر بخواهم، گفتنی ها را با حضور مردم می گویم. مرد که خود را در معرض هتک و رسوایی می دید پیش­دستی کرد و بلافاصله گفت: و اگر بخواهی عفو می کنی و می بخشی که تو شایسته چشم پوشی و گذشتی.
حضرت فرمود: بخشیدم و عفو نمودم. به امام باقر(ع) عرض شد که علی علیه السلام چه مطالبی را با حضور مردم می خواست بگوید؟ فرمود: سوابق بد و اوصاف ناپسند او را. 1
بحار، جلد 9، صفحه 539
منبع: داستانها و پندها، ج 1
شعر:حافظ میفرماید:
بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشِش:
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کانِ کریم زر بَخشَش
کم مباش از درخت سایه فکن
هر که سنگت زند ثمر بَخشَش
از صدف یاد گیر نکته حلم
هر که بُرَّد سَرَت گُهر بَخشَش
ذکر مصیبت:شب دهم محرم
شب عاشورا بود و خیمه گاه حق در تب و تاب. در عصر روز تاسوعا «شمر بن ذی الجوشن» به همراه هزاران نفر نیروی کمکی به صحرای کربلا رسید و «عمر بن سعد» را برای حمله به امام علیه السلام تحت فشار قرار داد. عمر سعد دستور حمله را صادر کرد. صدای همهمه لشگر که به گوش امام حسین علیه السلام رسید، برادرش عباس (س) را صدا کرد و به همراه چند تن از بزرگان کوفه  که خود را به کاروان حق رسانده بودند  به نزد دشمن فرستاد تا از قصد آنان آگاه شود.
حضرت ابوالفضل (س) بازگشت و به برادر عرضه داشت که دشمن آمده است تا یکی از این دو کار را انجام دهد: یا اخذ بیعت یا آغاز جنگ. امام فرمود: «بیعت با یزید که هرگز؛ اما درباره جنگ اگر می توانی برو و امشب را از آنان مهلت بگیر و نبرد را به فردا موکول کن؛ تا نماز و قرآن بخوانیم. به خدا سوگند که من عبادت خدا رابسیار دوست می دارم».
فرماندهان یزیدی، ابتدا پیشنهاد حضرت را قبول نکردند؛ اما یکی از آنان دیگران را ملامت کرد که: «وای بر شما! اگر در جنگ با کفار، آنان یک شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت می کنیم. چگونه است که به پسر پیغمبر شبی را رخصت نمی دهید؟»…
و اینگونه بود که شب عاشقانِ بی دل آغاز شد…
روز تاسوعا گذشت و شب رسید *** تشنه کامان جانشان بر لب رسید
بسته بود آب و حرم بی تاب بود *** دیدۀطفلان به راه آب بود
سینه ها از فرط بی آبی کباب *** بود ذکر تشنه کامان آب، آب
گرچه بود از تشنگی لبها کبود *** مادران را با عطش کاری نبود
مادران در ماتم فرزندها *** دل پریشان در غم دلبندها
بهر اسماعیل های فاطمه *** هاجران، بی زمزم و بی زمزمه
بود چشم مادرانِ پر ز درد ***اشک ریزان، بهر فردایِ نبرد
بود گریان، چشمِ پرخونِ رباب *** بهر آن شش ماهۀبی تابِ آب
وای اگر فردا، گهِ ماتم شود *** تارِ مویی زین عزیزان کم شود
وای اگر «اکبر» سرش گردد جدا *** وای اگر در خون شود خونِ خدا
ای سپیده! جلوه بعد از شب نکن *** ای فلک! خون بر دل «زینب» نکن
اما سپیده عاشورا دمید … و سواران عشق، یک به یک پای به مسلخ نهادند…
و بالاخره می رفت که تلخ ترین لحظات تاریخ فرا رسد …
آری! عصر عاشورا شد؛ و زمین کربلا غرق در نیزه و شمشیر و جنازه. از سپاه کوچک حق چیزی باقی نمانده بود اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشگر شیطان منتظر طعمه بودند.
دیگر کسی برای حسین (ع ) باقی نبود. «حبیب»، «زهیر»، «بریر»، «حر» و دیگر اصحاب به شهادت رسیده بودند. «اکبر»، «قاسم»، «عون»، «جعفر » و بقیه جوانان بنی هاشم  و حتی « اصغر شش ماهه »  نیز جان خود را فدای اسلام کرده بودند؛ و «عباس»، بی سر و دست، دور از خیمه ها به دیدار خدای خویش رفته بود.
حسین علیه السلام به این سو و آن سو نظر افکند. در تمامی دشت پهناور، حتی یک نفر نبود تا از او و حریم رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع کند.
امام علیه السلام به خیمه گاه آمد تا با بانوان اهل بیت وداع کند. صحنه ای دلخراش و جانسوز بود. کودکان و دخترکان دور امام را گرفته بودند و نمی دانستند آخرین کلام را چگونه بگویند. «سکینه» دختر امام علیه السلام فریاد زد: «پدر جان! آیا تن به مرگ دادی و دل بر رحیل نهادی؟» امام پاسخ داد: «چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟»، پس صدای به گریه بلند شد. امام آنان را ساکت کرد و به آنها وصیت نمود و سپس ودایع امامت و مواریث پیامبران را به علی بن الحسین السجاد علیه السلام که سخت بیمار بود سپرد و به سوی میدان رهسپار شد.
امام علیه السلام با وجود تنهایی و تشنگی، با هزاران هزار سپاهی دشمن جنگی دلاورانه کرد. گاه به میمنه لشگر (سمت راست لشگر دشمن) حمله میکرد و می خواند:
الموت خیر من رکوب العار *** والعار اولی من دخول النار
یعنی:
مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است *** و ننگ سزاوارتر از آتش جهنم است.
سپس به میسره لشگر (جناح چپ لشگر) حمله میکرد و میخواند:
انا الحسین بن علی
آلیت ان لا انثنی
احمی عیالات ابی
امضی علی دین النبی
یعنی:
من حسین پسر علی هستم
که هیچگاه سازش نخواهم کرد
از حریم پدرم دفاع میکنم
و بر طریقت پیامبر ره می سپارم.
یکی از اهل کوفه روایت کرده است: «من ندیدم کسی را که اینهمه دشمن بسیار بر او بتازد و فرزندان و یارانش کشته شده باشد اما اینگونه شجاع و پر جرأت باشد. مردان سپاه بر او میتاختند اما او با شمشیر بر آنان حمله میکرد و لشکر را مانند گله بزی که شیری درنده در آن افتاده باشد پراکنده و تارو مار می ساخت، سپس به جای خویش باز می گشت و می گفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
در منابع تاریخی آورده اند که آن حضرت نزدیک به ۲۰۰۰ نفر از سپاه یزید را کشت، تا اینکه عمر سعد بر لشکریانش فریاد کشید: « وای بر شما! آیا میدانید با چه کسی کارزار می کنید؟ این فرزند علی و پسر کشنده قهرمانان عرب است. دسته جمعی و از تمامی جهات بر او حمله کنید » و به چهار هزار تیر انداز سپاه دستور داد که از هر سوی بر امام علیه السلام تیر ببارند، و عده ای نیز با سنگ به حضرت حمله آوردند.
در برخی روایات آمده است که از شدت اصابت تیر، بدن امام مظلوم، همانند بدن خارپشت شده بود، و پس از شهادت، بیش از ۱۰۰۰ زخم بر تن امام شمردند که ۳۲ ضربه آن، غیر از زخم تیر بود.
امام علیه السلام کشته و مجروح و خسته، اندکی ایستاد تا نفسی تازه کند و دمی از خستگی جنگ بیاساید. در این لحظه یکی از دشمنان سنگی زد که به پیشانی حضرت اصابت کرد و خون بر صورت وی جاری شد. امام خواست آن خون را پاک کند که تیری سه شاخه و زهر آلود بر سینه و قلب حضرت نشست. امام گفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله» و سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: « خدایا تو می دانی این قوم مردی را می کشند که روی زمین پسر پیغمبری غیر از او نیست».
به مرکز باز شد سلطان ابرار *** که آساید دمی از رزم و پیکار
فلک، سنگی از دست دشمن *** به پیشانیِ وجه اللهِ احسن
که گلگون گشت رویِ عشقِ سرمد *** چو در روز احد، روی محمد
به دامان کرامت خواست آن شاه *** که خون از چهره بزداید، بناگاه
یکی الماس وش تیری ز لشگر *** گرفت اندر دل شه جای، تا پر
که از پشتِ پناه اهل ایمان *** عیان گردید زهر آلود پیکان
آنگاه تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید خون مانند ناودان بیرون جست، پس امام دست خود را از آن خون پر کرد و به سوی آسمان پاشید. حاضران می گویند حتی یک قطره از آن خون به زمین برنگشت و از آن لحظه، آسمان کربلا سرخ شد. سپس دوباره دست خود را از آن خون پر کرد و صورت و محاسن خویش را با آن آغشته نمود و فرمود: « جد خود رسول الله را اینچنین خضاب شده دیدار می کنم و از دست اینان به او شکایت می کنم».
عده ای از پیاده نظام دشمن، دور امام را گرفتند. یکی از آنان با شمشیر به آن حضرت زد که بر اثر آن، کلاه امام دریده شد و تیغ به سر مبارک وی رسید و خون روان گشت.
سپس «شمر» با عده ای از سپاهیان دشمن به سوی خیمه گاه حمله کردند. شمر خواست که آن خیمه ها را آتش زند، امام (ع )سر برداشت و چون این صحنه دید بانگ برآورد و آن جمله تاریخی خویش را بر زبان آورد که: «وای برشما! اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی ترسید، لااقل در دنیا آزاده و جوانمرد باشید» آنگاه خطاب به فرماندهان لشگر یزید نهیب زد: « اهل و عیال مرا از دست سرکشان و بی خردان خود حفظ کنید». «شبث» خود را به شمر رساند و با تندی او را از این کار بر حذر داشت. شمر خجالت کشید و به سپاهیانش دستور داد که از حرم دور شوید و به سوی خود حسین بروید که حریفی بزرگ و جوانمرد است.
در همین حین، «عبدالله» فرزند امام مجتبی علیه السلام که نوجوانی نابالغ بود از خیمه ها بیرون دوید تا از عموی خویش دفاع کند؛ اما وی نیز با وضعی دلخراش به شهادت رسید ( و مصیبت آن در روضه شب پنجم گذشت ).
سپاه دشمن به امام علیه السلام نزدیک شد و دایره محاصره را بر وی که از شدت زخمها و هرم تشنگی، تاب و توان نداشت تنگ تر و تنگ تر کرد.
(زرعه بن شریک) به حضرت نزدیک شد و شمشیری به دست چپ آن حضرت زد. سپس شخصی دیگر، از پشت، تیغ بر شانه امام علیه السلام وارد آورد که حضرت از شدت آن ضربت، با صورت بر خاک افتاد.
این دو ملعون عقب نشستند، در حالیکه امام افتان و خیزان بود؛ گاه به مشقت از جای برمی خاست ولی دوباره بر زمین می افتاد …
«سنان بن انس» بر امام حمله کرد و با نیزه خویش بر پشت امام زد، آنقدر سخت که نوک نیزه از سینه حضرت بیرون آمد. امام در گودال قتلگاه افتاد و واپسین راز و نیاز خود با خدای خویش را آغاز کرد. و هر چهخ می گذشت زیباتر و برافروخته تر می شد… یکی از راویان نوشته است: «به خدا قسم، هیچ کشته به خون آغشته ای را نیکوتر و درخشنده روی تر از حسین ندیدم. ما برای کشتن وی رفته بودیم ولی رخسار و زیبایی هیئت او، اندیشه قتل وی را از یاد من برد».
دژخیمان، همچون گرگان گرسنه، دور امام حلقه زدند تا به خیال خود کار را تمام و حق را برای همیشه ذبح نمایند.
زینب (س) که دیگر صدای تکبیر و “لاحول و لاقوه” ی امام را نمی شنید فهمید که ماه فاطمه در محاق رفته است؛ پس از خیمه ها بیرون دوید در حالی که شیون می کشید: «وا اخاه، وا سیداه، وا اهل بیتاه! ای کاش آسمان بر زمین می افتاد! ای کاش کوهها خرد و پراکنده بر دشت می ریخت …» و خود را به تلی (تپه ای) مشرف بر گودال رساند و آن صحنه دلخراش را مشاهده کرد.
وی با دیدن گرگانی که برای قتل امام در آنجا جمع شده بودند به «عمر سعد» نهیب زد: «وای بر تو ای عمر! آیا ابا عبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟» قطرات اشک عمر سعد بر گونه اش جاری شد اما پاسخی نداد و روی از زینب برگرداند. زینب (س ) فریاد زد: « وای بر شما! آیا مسلمانی میان شما نیست؟» هیچکس جواب نگفت.
شمر بر سر یارانش فریاد کشید: «چرا این مرد را منتظر گذاشته اید؟!» و خواست که یکی از آنان کار را تمام کند. «خولی بن یزید» با شتاب از اسب فرود آمد تا سر مبارک آن حضرت را جدا کند، اما تا به امام علیه السلام نزدیک شد بر خود لرزید و نتوانست. شمر گفت: «بازوی تو ناتوان باد! چرا می لرزی؟» آنگاه خود تیغ به دست گرفت و به همراه سنان برای بریدن رأس مطهر امام علیه السلام رهسپار شد …
زیر خنجر بود، اما دیده باز *** اشک او بر گونه، سرگرم نماز
اشک او می شست خونِ گونه را *** شرمگین می کرد این گردونه را
مست بود و اشک دیده، باده اش *** خاک گرم کربلا سجاده اش
در دل گودال کرد از بس سجود *** شد ز فرط سجده چشمانش کبود
یک نفر «پهلو شکسته» در برش *** کیست یارب این، به غیر از مادرش؟
مادرش آمد و لیکن مضطر است *** بر گلوی تشنۀاو خنجر است
خنجر از بس بوسه زد بر حنجرش *** رفت تا گردون صدای مادرش
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

منابع اصلی:

۱٫ سید بن طاووس؛ اللهوف فی قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴.
۲٫ شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوی القربی، ۱۳۷۸.
۳٫(و برگرفته از جزوه آموزشی آداب مرثیه خوانی با عنوان طنین عشق؛ تهیه و تنظیم مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، ۱۳۸۰).