و آنگاه امام عليهالسلام به اين شعر اعشي متمثل گرديد:
شتان ما يومي علي كورها
و يوم حيان اخي جابر
چقدر فرق است ميان امروز من كه بر پشت شتر در پهنه بيابانها رنج سفر ميكشم و آن روز كه در خدمت حيان برادر جابر در آسايش و راحتي بسر ميبردم.
شگفتا! با اين كه اولي در زمان حياتش از مردم خواستار فسخ و اقاله خلافت بود ولي زمامداري پس از مرگ خود را براي ديگري بست، چه بيرحمانه و جدي آنان پستانهاي خلافت را ميان خود تقسيم كردند. شخص اول حكومت را در طبعي خشن قرار داد كه دلها را بشدت ميآزرد، و تماس با او ناراحتكننده و خشونتآميز بود، لغزشهايش بسيار و به دنبال آنها پوزشهاي پي در پي. مصاحب با او چونان سوار بر شتر چموش كه اگر مهارش را بكشد بيني شتر پاره شود، و اگر رهايش كند او را در پرتگاه سقوط هلاك نمايد.
بخدا سوگند، مردم در ايام خلافت دوم به اشتباه و سركشي. و رنگ به رنگ شدن، و دوري از حق گرفتار شدند، و من در اين مدت طولاني و مشقت بار تحملها نمودم تا اين كه دومي نيز براهش برفت، ولي امر زمامداري را در ميان گروهي قرار داد كه گمان كرد من هم يكي از آنان هستم.
پناه بر خدا! از شوراي او، چه وقت من در برابر شخص اول در رابطه با خلافت مورد ترديد بودم كه اينك با اعضاي اين شورا، قرين و رديف گردم وليكن بناچار با آنان پرواز نموده و در نشيب و فراز همراهشان گرديدم. در اين هنگام يكي از آنان (سعد بن ابيوقاص) به علت حسد راه كج در پيش گرفت، و ديگري نيز (عبدالرحمن بن عوف) به جهت خويشاوندي و اين كه داماد عثمان بود به جانب او متمايل گشت، بعلاوه، بر خصلتهاي زشت ديگرشان، تا اين كه نفر سوم (عثمان) از ميان اين گروه برخاست در حالي كه شكم خود را فراخ و پرباد كرده، فكري جز خوردن نداشت، و به همراه او فرزندان پدرش (بني اميه) برخاسته، همگي مال خدا را با دهان پر ميخوردند، همانند شتر علف بهاري را تا اين كه سرانجام بافتههايش پنبه شد، و اعمالش او را به كشتن داد، و شكم خوارگي وي را به رو انداخت.
(پس از قتل عثمان) ازدحام و انبوه وحشت آور مردم كه به يال كفتار شباهت داشت به سوي من روي آورد، به حدي كه حسن و حسين- عليهماالسلام- پايمال شده، و دو طرف لباسم پاره گرديد و همچون گله گوسفند مرا در ميان گرفتند. و چون زمام امور خلافت را به دست گرفتم گروهي (طلحه و زبير و يارانشان) پيمان شكستند، و جمعي (خوراج) از راه منحرف گشته، و دستهاي (معاويه و يارانش) ستمگري پيشه نمودند، تو گويي كلام خدا را نشنيده بودند كه ميفرمايد:
تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا في الارض ولا فسادا و العاقبه للمتقين.
ما آن (بهشت جاودان) آخرت را براي آنان كه در زمين اراده علو و فساد و سركشي ندارند مخصوص ميگردانيم و حسن عاقبت خاص پرهيزكاران است.
آري، به خدا سوگند آن را شنيده و در خاطر داشتند ولي دنيا در نظر آنان زيبا جلوه نموده دل آنان را برده بود.
هان! سوگند به خدايي كه دانه را شكافته، و جانداران را آفريده، اگر نبود آن جمعيت حاضر در اطراف من، و اين كه حجت خدا با وجود آن ياوران بر من تمام گشته، و پيماني كه خدا با دانايان بسته كه بر پرخوري ستمكار و گرسنگي ستمديده تحمل و سكوت ننمايند، مهار خلافت را بر دوشش انداخته، و آخر آن را با پياله اولش سيراب مينموم (مانند گذشته عهده دار آن نميشدم). و مييافتيد كه اين دنياي شما نزد من از اخلاط بيني يك بز (كه به هنگام عطسه كردن بيرون ميآيد) هم ناچيزتر بود.