چاپ کردن این صفحه
پنج شنبه, 14 دی 1396 06:59

مقتداي اهل عالم چون گذشت از مصطفي (ص)/ابن یمین

مقتداي اهل عالم چون گذشت از مصطفي (ص)

ابن‌عم مصطفي (ص) را دان علي (ع) مرتضي

آن علي (ع) اسم و مسمي كز علو مرتبت

اوج گردون با جنابش ارض باشد با سما

آنكه از مغرب به مشرق كرد رجعت آفتاب

تا نماز با نياز او نيفتد در قضا

آنكه نسبت خرقه را يكسر بدرگاهش برند

سالكان راه حق از اولياء و اتقيا

وانكه مي‌زيبد كه روح الله ز بهر افتخار

نوبت صيتش زند فوق السموات العلا

اوست مولانا بفرماني كه از حق ناطق است

چون توان منكر شدن در شان او منْ كنْتْ را

بر جهان جاهش سرادق ميكشد خورشيدوار

و از تواضع او بزير سايباني از عبا

خسرو سياره بر شير فلك بودي سوار

چون به دلدل بر نشستي مرتضي (ع) روز وغا

جز به قوتهاي روحاني كجا ممكن شدي

در ز خيبر كندن و بر هم دريدن اژدها

زان كرامتها كه ايزد كرد و خواهد كرد نيز

با علي (ع) اكنون بشارت مي‌رساند هل اتا

بهر اثبات امامت گر بود قاضي عدل

علم و جود و عفت و مرديش بس باشد گوا

گر نكردي در نبوت را نبي الله مهر

مرسلي بودي علي (ع) افضل ز كل انبيا

آنكه در حين صلوه از مال خود دادي زكوه

جز علي (ع) را كس نمي‌دانم بنص انما

آنچه او را از فضايل هست از اقرانش مجوي

جهل باشد جستن انسانيت از مردم كيا

كي رسيديش ار نبودي افضليت وصف او

از سلوني دم زدن در بارگاه مصطفي

رهنمايي جوي از وي كو شناسد راه را

چون نبرد اين ره كسي هرگز به‌سر بي‌رهنما

ترك افضل بهر مفضول از فضول نفس دان

در طريق حق مكن جز نور عصمت پيشوا

و آن ندانم هيچكس را از نبي (ص) چون بگذري

جز علي (ع) مرتضا را پادشاه اوليا

تا بدو دارم تولا با تبرايم ز غير

چون نيابد بي‌تبرا از تولا دل صفا

در ولاي او نمايم پايداري همچو قطب

ور بگرداند فلك بر سر بخونم آسيا

منقبت از جان و دل «كابن يمين» مي‌گويدش

هست اظهار عبوديت نه انشاء ثنا

من كه باشم كش ثنا گويم ولي مقصودم آنك

از شمار بندگان داند مرا روز جزا

كردگارا مجرمم اما تو آگاهي كه من

بنده‌ي اويم چه باشد گر بدو بخشي مرا

مظهر نور نخستين ذات پاك مصطفاست

مصطفي (ص) كو اولين و آخرين انبياست

آنكه هستي بر طفيلش حاصل است افلاك را

وين نه من تنها همي گويم بدين گويا خداست

در صفات ذات پاكش زحمت اطناب نيست

گفته شد اوصاف او يكسر چو گفتي مصطفاست

چون نبي (ص) بگذشت امت را امامي واجبست

وين نه كاري مختصر باشد مر اين را شرطهاست

حكمتست و عصمتست و بخشش و مردانگي

كژنشين و راست ميگو تا ز ياران اين كراست

اين صفات و زين هزاران بيش و عصمت بر سري

با وصي مصطفي (ص) يعني علي المرتضاست

جز علي (ع) مرتضي در بارگاه مصطفي (ص)

هيچكس ديگر به دعوي سلوني برنخاست

مصطفي (ص) و جمله يارانش مسلم داشتند

اينچنين دعوي چو دانستند كان رمز از كجاست

حجت اثبات علمش لو كشف باشد تمام

از فتوت خود چه گويم قايل آن هل اتاست

او به استحقاق امام است و به نص مصطفي (ص)

بر سر اين موجب نص نيز حكم انماست

با چنين فاضل ز مفضولي تراشيدن امام

گر صواب آيد ترا باري به نزد من خطاست

چون گذشت از مرتضي (ع) اولاد او را دان امام

اولين زيشان حسن (ع) وانگه شهيد كربلاست

بعد ازو سجاد (ع) و آنگه باقر (ع) و صادق (ع) بود

بعداز او موسي (ع) نجي الله وبعد از وي رضا (ع)ست

چون گذشتي زو تقي (ع) را دان امام آنگه نقي (ع)

پس امام عسكري (ع) كاهل هدي را پيشواست

بعد ازو صاحب زمان كز سالهاي ديرباز

ديده‌ها در انتظار روي آن فرخ لقاست

چون كند نور حضور او جهان را باصفا

هر كژي كاندر جهان باشد شود يكباره راست

اين بزرگان هر يكي را در جناب ذوالجلال

از بزرگي رفعتي فوق سماوات العلاست

بنده خود را گر چه حد آن نمي‌داند وليك

دايم از اخلاص ايشان كارش انشاء ثناست

بر اميد آنكه روز حشر از اين شاهان يكي

گويد اين «ابن يمين» از بندگان خاص ماست

اين عنايت بس بود «ابن يمين» را بهر آنك

هر كه باشد بنده‌شان در اين دو دنيا پادشاست