چاپ کردن این صفحه
پنج شنبه, 14 دی 1396 06:25

تشنه آب حياتم ساقي عين اليقين/حيران

تشنه آب حياتم ساقي عين اليقين
خيز و لبريزم بده جامي از آن ماء معين

آتني كاسا رويا سايغا للْشاربين
تا شوم رطْب اللسان گويم بلحني دلنشين

در غدير خم هويدا گشت سر يا و سين

صانك الله ساقيا برخيز و پر كن جام را
از غدير آور خمي اين رنْد دردآشام را

ساغرم لبريز ريز اتمام كن اكرام را
تا كه شويم زان طهور از جام دل اوهام را

تا فتد عكسي در آن از نقشبند ماء و طين

حبذا عيد سعيدي كش خداوند مجيد
ختم رنگ‌آميزي خود را در اين عيد آفريد

صبغه الله خود از اين خم ولايت شد پديد
تا شقي ممتاز گردد اندر اين عيد از سعيد

نيست ريْبي ذلك الْيوم هدي للْمتقين

اي غدير خم تو را مانند در اعياد نيست
عاشقانرا چون تو در اعياد عيدي ياد نيست

فطر و هم نوروز و اضحي بي تواش بنياد نيست
بلكه عيدي چون تو اندر عالم ايجاد نيست

اي تو در اعياد چون ختم رسل در مرسلين

ايها العيد السعيد اي مايه عز و جلال
وي بمدحت منطق گردون شده لال از كلال

وه چه خوش شستي بيمن خود ز دل گرد ملال
در تو گرديد آشكارا سر حي لا يزال

روي دست مصطفي دست خدا از آستين

مهر يثرب ماه بطحا خسرو گردون سرير
چون در اين روز همايون كرد جا اندر غدير

داد فرمان تا بامر خالق حي قدير
منبري از سنگ خاره يا كه از قتب بعير

ساخته تا آنكه گردد بر فراز آن مكين

كرد جا بر عرشه منبر شه عرش آستان
تا به امر حق شود بر قطب امكان ترجمان

سر الرحمنْ علي العرش اْسْتوي آمد عيان
رمز كنت كنز شد بي‌پرده پيدا در جهان

نور مصباح ولايت تافت از مشكوه دين

شاه لاهوتي مكان چون خيمه در ناسوت زد
عالم ناسوت زينرو طعنه بر لاهوت زد

تا بساغر ساقي حق بوسه از ياقوت زد
لعل آتش فامش آتش بر دل طاغوت زد

در غدير خم قمر با شمس چون آمد قرين

چون الست حق بميثاق آن رسول حق پرست
در غدير خم الستي زد بهر بالا و پست

باب توحيد از علي (ع) بگشود و باب شرك بست
لشكر ظلمات را زان كوكب دري شكست

مات شد خصم بد اختر زان رخ مهر آفرين

زيب دست احمدي دست احد در اهتزاز
راز دانش داد فرمان پرده تا گيرد ز راز

بدر چرخ لي مع الله آفتاب عز و ناز
بانگ زد كز حق علي (ع) شد قبله‌ي اهل نياز

جز علي مرتضي (ع) نبود اميرالمومنين

بارها آمد مرا وحي از خداوند جليل
داد پيغامم امين وحي يزدان جبرييل

كرد آگاهم مرا نزديك شد گاه رحيل
تا كه گيرم پرده در اين دشت از روي جميل

بر ملا گويم علي (ع) باشد پس از من جانشين

آنكه را اولي بنفسم من علي اولي به اوست
يعني آنكو را منم مولا علي مولاي اوست

عدْل قرآن مرتضي گرديد و قرآن عدل اوست
او است ميزاني كز او گردد جدا دشمن ز دوست

عروه الوثقاي ايمان پيشواي متقين

نفس طه، عين يس، معني ام‌الكتاب
سوي‌او باشد اياب خلق و هم با او حساب

حب او آمد ثواب و بغض او باشد عقاب
صاحب حوض و قسيم جنت و نار عذاب

گيرد اندر كف لواي حمد را در يوم دين

هل اتي يا سيدي في حق غيرك هل اتي
يا كه زد جبريل بر غيرت صلاي لا فتي

جبت و طاغوت از چه رو بعد اللتيا و اللتي
نقض عهد خويش كرده از جفا يا ويلتا

حبل كين افكنده اندر گردن حبل المتين

باب شهر علم و حكمت روح‌بخش ممكنات
با تو دوار است حق، ساري بود از تو حيات

فيك احْصي كلشيْ، رب السما في الْكاينات
نيست «حيرانرا» رجا اندر حيات و هم ممات