غدیر
  • 03134490296
  • 09118000109
  • این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دوشنبه, 07 اسفند 1396 07:38

اقامه نمازعيد به پيروي ازصاحب غدير

فلما حضر العيد بعث المأمون إلى الرضا عليه السلام يسأله أن يركب و يحضر العيد و يخطب ليطمئن قلوب الناس و يعرفوا فضله و تقر قلوبهم على هذه الدولة المباركة فبعث إليه الرضا عليه السلام و

قال قد علمت ما كان بيني و بينك من الشروط في دخولي في هذا الأمر فقال المأمون إنما أريد بهذا أن يرسخ في قلوب العامة و الجند و الشاكرية هذا الأمر فتطمئن قلوبهم و يقروا بما فضلك الله به فلم يزل يرده الكلام في ذلك فلما ألح عليه قال يا أمير المؤمنين إن أعفيتني من ذلك فهو أحب إلي و إن لم تعفني خرجت كما كان يخرج رسول الله صلي الله عليه واله و كما خرج أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام فقال المأمون اخرج كما تحب و أمر المأمون القواد و الناس أن يبكروا إلى باب أبي الحسن الرضا عليه السلام فقعد الناس لأبي الحسن الرضا عليه السلام في الطرقات و السطوح من الرجال و النساء و الصبيان و اجتمع القواد على باب الرضا عليه السلام فلما طلعت الشمس قام الرضا عليه السلام فاغتسل و تعمم بعمامة بيضاء من قطن و ألقى طرفا منها على صدره و طرفا بين كتفه و تشمر ثم قال لجميع مواليه افعلوا مثل ما فعلت ثم أخذ بيده عكازة و خرج و نحن بين يديه و هو حاف قد شمر سراويله إلى نصف الساق و عليه ثياب مشمرة فلما قام و مشينا بين يديه رفع رأسه إلى السماءو كبر أربع تكبيرات فخيل إلينا أن الهواء و الحيطان تجاوبه و القواد و الناس على الباب قد تزينوا و لبسوا السلاح و تهيئوا بأحسن هيئة فلما طلعنا عليهم بهذه الصورة حفاة قد تشمرنا و طلع الرضا عليه السلام وقف وقفة على الباب قال الله أكبر الله أكبر الله أكبر على ما هدانا الله أكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد لله على ما أبلانا و رفع بذلك صوته و رفعنا أصواتنا فتزعزعت مرو من البكاء و الصياح فقالها ثلاث مرات فسقط القواد عن دوابهم و رموا بخفافهم لما نظروا إلى أبي الحسن عليه السلام و صارت مرو ضجة واحدة و لم يتمالك الناس من البكاء و الضجيج و كان أبو الحسن عليه السلام يمشي و يقف في كل عشر خطوات وقفة فكبر الله أربع مرات فتخيل إلينا أن السماء و الأرض و الحيطان تجاوبه و بلغ المأمون ذلك فقال له الفضل بن سهل ذو الرئاستين يا أمير المؤمنين إن بلغ الرضا المصلى على هذا السبيل افتتن به الناس فالرأي أن تسأله أن يرجع فبعث إليه المأمون فسأله الرجوع فدعا أبو الحسن عليه السلام بخفه فلبسه و رجع.

چون شب عيد رسيد مأمون شخصى را فرستاد و از حضرت درخواست‏كرد كه سوار شود و بنماز عيد رود، و خود حضرت با مردم روبرو شده و خطبه بخواند تا همه مطمئن گردند و آرامش دل يابند، و مقام فضل و دانش او را بشناسند، تا دلها بر اين دولت مبارك قرار گيرد و از اضطراب بيرون آيد.حضرت در جواب كسى را فرستاد و بمأمون پيام داد كه تو از جريانى كه در شروط ميان من و تو گذشت باخبرى و ميدانى كه من با چه قيد و قرارى در اين امر داخل شدم، مأمون پاسخ داد كه من نظرم اينست كه دلهاى همه مردم از عامه و لشكرى و كشورى همه از اضطراب بيرون آيد و راسخ گردد، و بفضل و بزرگوارى كه خداوند بتو ارزانى داشته است اقرار كنند، و اين گفتگو همچنان ادامه داشت تا بالاخره امام ديد مأمون سخت پافشارى ميكند گفت: اى امير اگر مرا از اين كار عفو كنى البته بيشتر دوست دارم، لكن اگر نميپذيرى پس ناچارم كه من مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام نماز را انجام دهم، مأمون گفت: هر طور كه مايل باشى مانعى نيست.

سپس سران سپاه و مأموران و مردم را فرمان داد كه بامداد در خانه على بن موسى باشند، مردم همگى اطراف خانه آن حضرت را پر كردند، و كوچه‏ها و راهها همه مملو از زن و مرد و كودك گرديده بود، و همه نشسته و انتظار حضرت را داشتند و مأموران انتظامى همه گرد خانه‏امام را گرفتند، و چون آفتاب طلوع كرد امام برخاسته غسل كرد و عمامه‏اى سفيد از پنبه بر سر ببست و يك سوى آن را بروى سينه‏اش آويخت و سوى ديگر را به پس پشت رها كرد و ساق پاها را برهنه نمود و در صحن خانه رو بيارانش كرده فرمود: همگى مانند من كنيد، آنگاه عصائى بدست گرفته و از منزل بيرون آمد و ما در اطرافش بوديم و او پاى برهنه بود و سراويل خود را تا نيم زانو بالا زده بود، و دامن لباسى را كه در برداشت بالا زده بود، و چون در ميان ما آمد و ما در مقابلش حركت ميكرديم، ناگهان سر بسوى آسمان برده و گفت:الله اكبر و آن را تا چهار بار تكرار كرد، بقسمى كه ما پنداشتيم آسمان و در و ديوار همه با او همصدايند، و مأموران سوار بر اسب در بيرون درب آراسته و صف كشيده و مرتب ايستاده بودند، و همه سلاح نظامى در برداشتند و با اسلحه منظره بسيار جالبى تشكيل داده بودند، و چون ما با اين صورت و خصوصيت پاى برهنه از در بيرون آمديم،

دامن بكمر زده و تحت الحنك آويخته، و حضرت ميان جمعيت ديده شد، اندكى در باب خانه مكث نموده سپس گفت:الله اكبر الله اكبر، الله اكبر على ما هدانا، الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الأنعام، و الحمد لله على ما ابلانا.و صوت خود را بدان بلند كرد، ما نيز صداهايمان را بلند كرديم و تكبيرات عيد را مي خوانديم، يكباره تمام شهر مرو بصدا و ناله درآمد و همه با گريه و فغان بگفتن تكبيرات ناله سردادند، و حضرتش تا سه بار اذكار را تكرار كرد، سواران با ديدن اين منظره- كه حضرت پاى برهنه بود- تماما از مركبشان بر زمين آمده و موزه از پاى بدر آورده رها كردند. مرو يكپارچه ضجه و فغان و ناله گشت، و مردم نتوانستند از گريه و ناله خوددارى كنند، و حضرت ده گام بر ميداشت و مى‏ايستاد و تكبيرات اربع را ميخواند، و چنان بود كه گويا آسمان و زمين و در و ديوار جملگى او را پاسخ ميدهند

(يعنى حضرت اذكار را شمرده ميگفت، و همه مردم پاسخ ميدادند) اين خبر بمأمون رسيد، ذو الرياستين فضل بن سهل گفت: اى امير! اگر رضا با اين وضع بمحل نماز رسد، تمامى مردم از تو بر ميگردند و بفتنه مى‏افتند، صلاح آنست كه از او بخواهى بازگردد، مأمون مأمورى را فرستاد و از حضرت خواهش كرد كه باز گردد، امام كفشهاى خود را طلب كرد و پوشيد و بمنزل بازگشت.

عيون أخبار الرضا عليه السلام / ترجمه غفارى و مستفيد، ج‏2، ص: 339

موسسه فرهنگی هنری غدیرستان کوثر نبی صلی الله علیه و آله و سلم

 

غدیر,غدیرخم,غدیرشناسی

غدیر