غدیر
  • 03134490296
  • 09118000109
  • این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
پنج شنبه, 14 دی 1396 10:05

تا ياس خيالِ تو بگشود سحر، آغوش/راثي زاده

تا ياس خيالِ تو بگشود سحر، آغوش
جان همه جانان گَشت از نَكهَت آن مدهوش
در وصف تو چون آيد خونِ سخنم برجوش
بلبل شده است خاموش، قمريست سراپاگوش
زآنكه همه مشتاقند بر قدح شه مردان

آهنگ درِ جنّت نام خوش و زيباست
خورشيد عبوديت در سايه سيمايت
معناي خداترسي در طاقت والايت
شرمنده ي احسان و اكرام تو، اعدايت
بردرگهِ فضل تو افتاده سر وجدان

برف است كه ميبارد با لطف و دل آرائي
دشت است كه پوشيده دشداشه ي بيضائي
سيمين شده اين صحرا چون حجله يلدائي
تا بلكه رسد از ره داماد شكيبائي
از بام فلك ناظر چشم همه ي حوران

بر توسن بخت اينك بنشسته امير عصر
جمعي به تلاش اندر تمحيد كنندش قصر
مسرور همه مرغان تابيده شعاع نصر
حاشا كه كند زاغي از شأن گلستان كَسر
امروز بود روز خشم و غضب شيطان

عازم همه بر موطن از اُم قُري مكه
حق جامه دين خواهد پاكيزه و بي لكه
فرموده زنند امروز بر نام يكي سكه
در نقطه معطوف تاريخ جهان بركه
آنجا كه شود از آيين حقش رحمان

خواهد كمر همت تقدير و قضا بندد
بر بخت بلند خويش سيماي زمان خندد
هان كه جلوتر رفت گوييد كه برگردد
وآنكس كه عقب مانده بر جمع بپيوندد
بگشوده خداوندي بر ضيف حريمش خوان

جشني است بسي والا در آيينه ميثاق
با خلقت و با سجده هم قصه و هم آفاق
ابليس اگر افتد در دايره ي امحاق
شايد كه زمين گردد بر خلد برين الحاق
تجديد به بيعت را امر آمده از يزدان

كرسي به فراز آريد از تخته ي محمل ها
پيمان ازل خواهد روشن كند اين دل ها
طي كرده از آن نشئه بس موطن و منزل ها
تا بازشناساند آن رافع مشكل ها
ايمان دميد از زير خاكستر اين نسيان

بگذشته كنون هشت روز از ميمنت اضحي
خورشيد نهان پيش انوار رخ طاها
امت همه گردا گرد ايستاده در اين صحرا
گل واژه ي لب آيا، الفاظ نگه ايما
تا بلكه عيان گردد اسرار چنين فرمان

جايز نبود تأخير ابلاغ كن آياتم
من حافظ جان تو از شر لئاماتم
منصوب نما اينك سرحلقه راياتم
اين عيد بود عيد فرخنده ي ساداتم
زيباست بباغ دين گر غنچه شود خندان

فرموده مرا سبحان ابلاغ كنم پيغام
حاضر كند اين مطلب بر غائب ما اعلام
والد به ولد گويد اين واقعه ي اسلام
والا كرم حق است در طول همه ايام
درمانده شود كفر و سرزنده از آن ايمان

نزديك شويد قدري تا دامن اين منبر
افشا كنم اسراري از گنج دل منصيمر
اينگونه كه مي بينم از منزلت حيدر
خاموش شود دوزخ گر حكم كند قنبر
دامان علي گيريد تا درد شود درمان

بر جان شما اولي از نفس شما هستم
اندر ره اين آئين جان و تن خود خستم
بر قرب و جوار حق گر آتيه پيوستم
چون خالق خود خود يار ياران علي هستم
زيرا كه قسيم است او بر جنت و بر نيران

حيف است كه بشر چشم از آئينه حق دوزد
در كوره ي پندارش ايمان و عمل سوزد
عمري به خطا ره در تاريكي شب پويد
دست از طلب حق و دامان علي شويد
همواره سپارد گوش بر زمزمه شيطان

اينك بَرَم ايستاده فرزند ابوطالب
آن شَرزه كه شد هر جا خصم خدا غالب
بر پرچم تقوي و اَعلام هُدي صاحب
از روح الامين افزون بر طاعت حق راغب
در حشر بسر دارد تاج گهر ميزان

بر هر كه منم مولا اوراست علي مولا
زآنرو كه علي باشد مِرات حق اعلا
بنواز خداوندا ياران علي هر جا
دشمن بشمار آنرا كه شد به علي اعدا
با مهر چنين سرور هادي شودت قرآن

امروز شد اين آئين با نصب علي كامل
گشتيم ز مهر او بر جمله نعم نايل
خشنودي منّان شد زابلاغ غدير حاصل
تنها بعلي سالم كشتي برسد به ساحل
با ذكر علي بيرون نوح آمده از طوفان

هرچند شكست امّت پيمان وفاداري
رو كرد از آن عزّت بر خفت و برخواري
اميد كه برخيزد زين بستر بيماري
آماده كند خود را بر شوكت و بيداري
در دولت آن تنها احياگر دين و جان

در خطبه پيغمبر آنروز بشارت شد
برآمدن مهدي اينگونه اشارت شد
از نسل علي ظاهر اين نور امامت شد
يكباره جهان بيني از كفر طهارت شد
حاشا كه به عهد او تكوين شود عصيان

او دادِ علي هر جا از خصم زبون گيرد
هم دادِ همه مرسل از كفر قرون گيرد
در محكمه ره بر آن سيلي زن دون گيرد
تا راحت و آسايش اين چرخ نگون گيرد
خونين بودش چشمان از ياد شهِ عطشان

يك عمر گنه كردم، امروز پشيمانم
بر عاقبت كارم مضطرم وگريانم
درمانده و محتاج يك قطره ايمانم
سرمايه اميدم اين است كه رثا خوانم
حاشا كه چنين دولت يابد حذر و نقصان

بس سلسله ها از پا با ياد تو بگسستيم
بر حلقه ي ره جويان با لطف تو پيوستيم
زآنرو كه در اين درگه همواره تهيدستم
قلاده مداحي بر گردن خود بستم
راثي ام و مي جويم از باب علي احسان

موسسه فرهنگی هنری غدیرستان کوثر نبی صلی الله علیه و آله و سلم

 

غدیر,غدیرخم,غدیرشناسی

غدیر