پس گرفتي بدست دست علي (ع)
كه بدانيد از كبير و صغير
نه به دل خواه و ميل من تنها
بل بفرمودهي خداي خبير
هست اين مرتضي علي (ع) بر من
جانشين و وصي و يار و ظهير
ايها الناس بيولاي علي (ع)
دينتان هست ناتمام و قصير
پس نمودند بيعت و راندند
«نعمْ» اندر لسان و «لا» بضمير
رفت چون مصطفي (ص) ز دار جهان
جمع گشتند آن گروه شرير
غصب كردند پس خلافت را
خلق دنيا طلب بدين تدبير
كه نه سن علي (ع) بود در خور
لايق اين رتبه راست شيخ كبير
اين سخن رد عقل مصطفويست
قايلش مستحق نار سعير
گر چنين باشد او ندانسته
تا نمايد كه را بخلق امير
باري اي عاقل اندر آن ايام
از سكوت علي (ع) مشو دلگير
كرده بود احمدش وصيت و نيز
رفته بود از خدا چنين تقدير
تا شود امت امتحان ورنه
نشود شير رام روبه پير
اين علي (ع) بد همان علي (ع) كه بديش
دست مرحب شكاف و خيبرگير
كسي ار مدح آن سه تن گويد
خواب ناديده ميكند تعبير
جانشين محمد (ص) مختار
نيست كس غير حيدر (ع) كرار